با کیانوش در سرای دوست
با کیانوش در سرای دوست کیانوش جان، بیدار شو تا جوانی را از سر بگیری. سپیدهدمی کوتاه بر سینهی گرمِ مهرِ مادرت بیاسای. سپس، زیرِ تیرگیِ آسمان با گامهایی استوار به سوی خانهی دوست برو. آنجا از پیگردِ همیشگیات برای عشق و زندگی بگو؛ بگو که ایکاش غمِ نان نبود، و ایکاش همهچیز رنگِ احساس میداشت. تا بتوانی با تمام وجودت فریاد بزنی: مادر را، مادرِ میهن را، ایرانبانو را. بگویی که زندگی یعنی در آغوش کشیدنِ همهی هستیِ جهان در میهنی که هنوز یک زندگی به تو بدهکار است. ______________________________________________ این واژگان را با یادِ کیانوش سنجریِ نازنین نوشتهام که یک سال پیش، در چنین روزهایی، به نام آزادی ایران خودکشی کرد. کیانوشی که من میشناختم پر از احساس بود؛ آنچه نداشت و برایش اهمیت نداشت، مالِ دنیا بود. همهی هستیاش را برای آزادی ایران میخواست و میگفت در مقابل وطنش، یک زندگی به او بدهکار است. عکسِ گروهی زیر مربوط به کنفرانس «چگونگی و روشهای دستیابی به دموکراسی در ایران به مناسبت شصتمین سالگرد نخستوزیری دکتر محمد مصدق» است که به وسیلهی بنیاد دانشگاهی دکتر مصدق در دانشگا...